Tuesday, February 14, 2006

اروتیسم در شعر معاصر فارسی - ایرج کیان


علی مسعودی نیا















هنوز حرفِ مني!ا

در چشمهاي تو آذوقه هاي زمستان بود،ا
اينجا براي چه مي ماندي؟ا
وقتي تمامِ قافيه ها را مي دانستي؛ا
اينجا هميشه همين است:ا
انتظار و لجن...ا
بايد كتابهايت را بفروشم
و دختراني را كه پرده ي بكارتشان،ا
پرده هاي دو گوش است،ا
به سينما ببرم
و پس از آن به خانه اي برويم
و پس از آن پني سيلين بزنم
آنجا بمان كه خوابِ عقوبت را،ا
تعبيرِ تازه بسازي.ا
زيرا كه باز گشتن،ا
همان رفتن است:ا
ا- با تحقير!ا
اما...ا
هنوز باغِ مني،ا
اي خشك!ا
هنوز حرفِ مني،ا
اي لال!...ا

******

دنياي عجيبي است ، دنياي هنر! مقيمِ اين دنيا كه شدي ، ديگر دست خودت نيست خيلي چيزها. گاهي عمري را سر مي كني در اين وادي و هي تقلا و هي اين در و آن در و آخر پوك و پوچ و فراموش. گاهي آذرخشي ميزني! عالمي را روشن مي كني و در دم خاموش مي شوي. اما در همان يك لحظه با همان يك بارقه ، جماعتِ عمري فانوس به دست را - كه خانه اي هم حتي از نور كم سوي چراغشان روشن نشد - غرقِ غبطه مي كني!ا
اينها را گفتم تا برسيم به چهره اي دير و دور. "ايرج كيان" شاعر مستعد ، توانا ، اما كم كار و كم حوصله و منزوي. "كيان" به عقيده ي من ، از بارقه ها و آذرخش هاي شعر معاصر بود(يا هست شايد؟ نمي دانم!) كه با همان تك و توك آثار چاپ شده اش در نشريات ، آبروي خود و شعرش را بيمه كرد. مي خواهم از اين هم پيش تر بروم و بگويم كه اگردر تمامِ طول عمرش ، او تنها همين يك شعر را هم سروده بود ، آبروي هنرش را بيمه كرده بود. او كه در سالهاي پر ستاره ي شعر معاصر، دست به قلم شده بود و دور تا دورش را چهره هاي فراموش ناشدني شعر از قبيل: شاملو، فروغ سهراب ، اخوان ، نادرپور، آزاد و... احاطه كرده بودند ، آرام و بي صدا ظهور كرد ، چند واژه اي نگاشت ، شوقي برانگيخت و ناگهان محو شد.ا

*

با توجه به مطالبي كه در شماره هاي قبلي همين نشريه نوشته ام ، بايد بگويم كه شعر فوق نمونه اي بسيار كامل و كم ايراد (نگوييم بي ايراد ، كه نيست) از کارکرد اروتيسم در شعر است. دليل موفق بودن شعر را هم در يك جمله مي توان خلاصه نمود: شاعر ميانِ مضمون و ابزار و تكنيك ، تعادل برقرار نموده. اين تعادل و به قولي "بالانس" بودنِ تكيه گاه هاي شعر ، باعث شده كه اندك فراز و نشيب موجود در متن آن به چشم نيايد. از طرفي اثر آنقدر كوتاه است كه فرصتِ كند و كاو بيشتر را از خواننده مي گيرد. در واقع توزيع عادلانه ي واژه ها ، تركيبات و جا افتادنِ آنها در مضمون ، باعث مي شود كه لذت بردن از اين شعرِ سراسر خوف ، كراهت، پليدي و سياهي ، چندان دشوار نباشد.ا
افتتاحيه ي شعر به معناي واقعي كلمه ناب و باشكوه است:ا

در چشمهاي تو آذوقه هاي زمستان بود

دستمايه هاي اروتيك از همين ابتدا به كار گرفته مي شود و چه درست! چشمها كه همواره آغاز گرِ تغزل و تمنا و مهرورزي بوده اند ، اين بار نه در پرفرمانسِ كلاسيكِ خود ، كه در جايگاهي مدرن ، به ايفاي وظيفه ي شعريِ تازه اي پرداخته اند. گذشته از بكر بودنِ سطر، بار معنايي "آذوقه هاي زمستان" مارا بي اختيار به خيلي جاها مي برد. "آذوقه هاي زمستان" يعني گرما ، كرسي ، هيمه ، اجاق ، باران ، بوي نا ، عشق ، آميزش و البته نگاه.ا

اينجا براي چه مي ماندي؟ا
وقتي تمامِ قافيه ها را مي دانستي؛ا
اينجا هميشه همين است:ا
انتظار و لجن...ا

آن تعادلي كه در ابتدا ذكر كردم ، در همين جا خودنمايي مي كند. با آن سطرِ درخشانِ آغازين ، به راحتي مي شد شعري گرم و عاطفي را آغاز كرد و با يك عاشقانه ي ناب طرف بود. اما شاعري كه رسالتِ اثر خويش را شناخته باشد و بداند كه مي خواهد اثرش را به كدام سمت هدايت كند ، از كشفِ يك مضمون يا يك سطر، آنقدرها ذوق زده نمي شود. من حدس مي زنم كه حسِ ابتدايي شاعر در هنگام و هنگامه ي كشف و شهود ، بار مرارت و برودت داشته. سطر ابتدايي به نوعي پرتابِ ذهني شاعر به فضاي رمانتيك است ، اما بلافاصله با تردستي و مهارت ، روال عادي را مي شكند و به مخاطبِ عجول و سهل انگار دهان كجي مي كند.ا
روند منطقي براي شكستن فضاي گرمِ اوليه ، به درستي طي شده. سرماي دائم بر گرماي غزل گونه ي چشم فائق مي آيد و از دوامِ برودت مي گويد. از قافيه هاي لو رفته. در اينجا هم شاعر با ظرافت تمام ازتضاد مضمون و ساختار، براي فضاسازي بهترِ اثر بهره برده است. يعني وقتي مي گويد: ا"وقتي تمام قافيه ها را مي دانستي" ، اولا كه قافيه اي در كار نيست ، ثانيا اگر كنايه اي باشد به كهنگي مضمون ، در متن اثر، اين كهنگي را از طريق ساختار شكنيِ تصويري زدوده است.ا
قسمتِ نه چندان دلچسبِ شعر ، شايد تزريق مستقيم و عريانِ واژه ي ا"لجن" به متن است. هر چند مي توان توجيه كرد كه براي تكميل فضاي سترون و لزج شعر ، از اين واژه استفاده شده ، اما توصيف مستقيم همواره ساده ترين راه است و البته كه بهترين راه نيست!ا

بايد كتابهايت را بفروشم
و دختراني را كه پرده ي بكارتشان،ا
پرده هاي دو گوش است،ا
به سينما ببرم
و پس از آن به خانه اي برويم
و پس از آن پني سيلين بزنم

در اين بندِ درخشان ، نمادهاي اروتيك با حالتي شبيهِ چكيدن ، واردِ شعر مي شوند. به اين ترتيب شاعر ، راه را براي تداعي هاي بي شمار در ذهن خواننده ، هموار مي كند. چيدمان درست واژه ها ، جادوي شعر را قوت مي بخشد و ضمن غليظ كردن روابطِ عباراتِ پي در پي ، فضاي اروتيك اثر را هم پر رنگ تر مي نمايد:ا
ا- بفروشم
ا- دختران
ا- پرده ي بكارت
ا- دو گوش
ا- سينما
حتي "پني سيلين" هم در اين بند به خوبي جا افتاده. "پني سيلين" ، تداعي كننده ي حساسيت ها، دردها و خستگي هاست.ا
از منظر زباني هم اين بند ، بندِ درخشاني است. شاعر موفق شده كه ضمن تجربه ي تكنيك هاي زباني ، آنها را به گونه اي در شعر حل كند كه به چشم نيايند و بخشي از جريان طبيعي زبان به نظر برسند. اما با نگاهي موشكافانه تر، مي توان بازيهاي ظريف شعر را كشف كرد:ا
ا(1) هم آواييِ جناس مانندِ بكارت و كتاب (چهار حرفِ مشترك)ا
ا(2) استفاده از المانِ مشترك دخترانگي و سينما، يعني "پرده"ا
در واقع اين قسمت از شعر ، روايت مه آلود سقوطِ راويِ دگرانديش است. سقوطي كه از فروشِ كتابها ( به عنوانِ از دست رفتنِ باورها و آرمانها) شروع مي شود ، با رفتن به سينما ادامه مي يابد ، با رفتن به خانه چشم اندازي اروتيك را پيش روي ما مي گشايد و نهايتا به تزريق و درد و تنفر و روزمرگي مي رسد.ا

آنجا بمان كه خوابِ عقوبت را،ا
تعبيرِ تازه بسازي.ا
زيرا كه باز گشتن،ا
همان رفتن است:ا
ا- با تحقير!ا

يكي از دلايلِ علاقه ي من به اين شعر، اوج گيريِ مداوم آن است. شاعر در طولِ سرايش پس نمي نشيند. حركتش به سمتِ بالاست. سعي مي كند كه هر پاره از شعر شخصيتي محكم و ارزشمند داشته باشد و از پاره ي پيشين زيباتر باشد. چفت هاي مضموني را به جا به كار مي برد. اگر در ابتدا خطاب مي كند كه: "اينجا براي چه مي ماندي؟" ، حالا هم توصيه مي كند: ا"آنجا بمان!". نه به خاطرِ اين كه "آنجا" جايي بهتر است ، بدين خاطر كه ا"بازگشتن ، همان رفتن است ، با تحقير". تك واژه هاي "خواب"ا وا"تحقير" ، تلخي را هم به سرماي فضاي اروتيكِ حاكم بر شعر مي افزايند.ا

اما...ا
هنوز باغِ مني،ا
اي خشك!ا
هنوز حرفِ مني،ا
اي لال!...ا

در روندِ رو به اوجِ شعر، پايان بنديِ آن تلفيقِ دراماتيكِ تغزل و تعشق است پيوند به جاي رمانتيسم و اروتيسم. تازه در اين سطرهاي پاياني است كه شاعر، مخاطبِ عباراتِ سرد و حزن آلودش را قدري لو مي دهد. در توصيفِ حريفِ اين پاد مغازله ، صفاتِ تجربه نشده اي را به كار مي گيرد. صفاتي كه با كليتِ ساختاري و مضموني شعر، همنشيني كامل دارند.ا ا"خشک" و "لال". با اين دو صفت است كه سترون بودنِ همخوابگي و ناكامي را عمق مي بخشد و با همين دو واژه پايان بندي شعر را به كل متن آن پيوند مي زند. اختتاميه ي شعر هم مثل آغاز آن بسيار دلپذير و موجز و زيباست. به اين ترتيب است كه "كيان" موفق مي شود تمامِ كتاب فروختن ها ، سينما رفتن ها و پني سيلين زدنها را توجيه كند. مشكلِ اين پاد مغازله حريفِ مغازله نيست ، كه خودِ شاعر است. خودِ اوست كه خشكي و لاليِ حريف را مي بيند و باز او را باغ مي داند و واژه هايش را برآمده از گنگيِ او مي بيند.ا