Tuesday, October 17, 2006

درباره ی داستان "روگذر عابر پیاده" نوشته ی میترا الیاتی


شاهین مجتبی پور

متن داستان












هنر تردستی

آن چه در داستان نویسی معاصر فارسی فرم گرایی نام گرفته ، قابلیت های فراتر از حد انتظاري را در این گونه ی ادبی ایجاد کرده است ، امکاناتی در زبان و روایت پدید آورده که شاید هیچ یک از حتی زبده ترین ادبا و شعرای پیشین هم تصورش را نمی کردند ، برجسته ترین چهره های ادبیات داستانی چند دهه ی اخیر کسانی بودند که این ظرفیت های جدید را دریافتند و در حد و توانشان بهره جستند. اما درست به موازات این عده ی قلیل ، خیل عظیمی از راه رسیدند که به وضوح وجه مبتذل چنین جریانی بودند. کسانی که هیچ میل نداشتند بی ذوقی و کم سوادی ترحم انگیزشان آشكار شود. آنها فرم را نقاب مناسبی یافتند تا به این ترتیب افکاری درون تهی را با پیچیده سازی های خیره سرانه ی به اصطلاح ساختاری شان پرده پوشی کنند. من در یادداشت حاضر قصد آسیب شناسی این جریان را ندارم ، هر روز بر سرعت وفور این نوابغ افزوده می شود ، چرا که هر روز محافل بیشتری را برای تبلیغ و تکثیر خویش تصاحب می کنند. محافلی از آدم های کوچک که این شعبده بازی ها را باور دارند. من تنها مثالی می آورم. ا"روگذرعابر پیاده" را از این منظر بررسی می کنیم.ا

***

داستان شروع درخشانی دارد. در اولین سطور شمایل کلی کار به خوبی نمایان می شود. نطفه ی اساسی ماجرا قبل تر بسته شده و دلیلی برای مقدمه چینی وجود ندارد. جملات کوتاه و مقطعند. تصویر اتاقی در یک بیمارستان خواننده را برای همه چیز آماده می کند. ولي مشکل از جایی آغاز می شود که داستان می خواهد مدل زمانی اش را معرفی یا به عبارت بهتر تحمیل کند: گسست زمانی در روایت. اولین توجیهی که می توان برای اتخاذ چنین تصمیمی در این کار بخصوص جستجو کرد تشویش ذهنی آدم اصلی داستان است که هم زمان همان طور که کنار تخت دخترش در بیمارستان نشسته به چیزهای دیگری نیز می اندیشد و افکار آشفته اش مدام ولی بی نظم با یکدیگر جا عوض می کنند. مسئله اینجاست که در متن حاضر راوی نه اول شخص بلکه یک دانای کل است. او می تواند تعیین کننده ی چالش ذهنی آدم داستانش باشد ولی حالت عکس این شکل صدق نمی کند. تازه اگر هم به هر دلیل نادرستی اختصاصن در این کار چنین تکنیکی را مسبب همراستا شدن اراده ی خواننده با شخصیت اصلی برای جستجوی حلقه های گمشده ی زنجیر وقایع ، سعی در ایجاد نظمی برای اندیشیدن به آنها و در نهایت یافتن راه برون رفت از مخمصه بدانیم ، همین کارکرد فرضی در نیمه های کار خاصیت خود را از کف داده و در یک سوم پایانی کاملن محو می شود.
ا
البته تکنیک مزبور با همین تعقید خام دستانه و بی جا در ساختار، شاید می توانست خواننده را تا حدودی فریب دهد اما چیزی که از همان ابتدا خط بطلانی می کشد بر آن ، حضور دیالوگ های خام و پاورقی گونه ای است که در جای جای داستان به چشم می خورند. دیالوگ هایی که بوی مجلات زرد را می دهند و کار را از رسیدن به اولین اهداف سبک سرانه اش نیز بازمی دارند. به یقین ضربه ی تخریبی این نوع دیالوگ نویسی بیشتر متوجه عناصر زیر ساختاری اثر است تا صور دروغین آن. نقل قول ها آنقدر سطحی و ناکارآمدند که همان عمق ناچیز وقایع را هم مضمحل می کنند و مانع می شوند تا آدم های داستان از پوسته ی کلیشه ای و نخ نمای سخیف ترین تیپ های رمان پاورقی درآیند ، چه رسد که بخواهند شخصیت باشند. باید از این هم فراتر روم و به عدم آگاهی نویسنده از چگونگی به کار گیری دیالوگ برای افشای افكار واحساسات گویندگانش اشاره کنم. برای مثال نگاه کنیم به جایی که سارا تاکسی می گیرد و راننده به شکلی کاملن ساختگی سعی در آغاز گفتگویی با او دارد. نویسنده در اینجا اولین ، سهل الوصول ترین و صد البته بدترین راه را برمی گزیند تا بهانه ای باشد برای تخلیه ی عاطفی سارا و به این ترتیب بخت او را برای اندکی تعمق به باد می دهد.ا
المان هایی در کار وجود دارند که می توانستند به بهترین شکل ممکن این مشکلات را مرتفع کنند ، ولی آنقدر محدود و معدود هستند که کفاف چنین پاک سازی هایی را ندهند. ایده ای مثل ناخن جویدن سارا علی رغم پیش پاافتادگی اش بسیار گیراتر از بحث و جدل آبکی او با راننده ی تاکسی ست. ابرهای باران زا که به تناوب در همه جای داستان حضور دارند ، شکوفه های زرد رنگ در بزرگراه اگر توصیف هنرمندانه ای داشتند ، همه و همه می توانستند به نجات داستان بیایند. راوی آنقدر در اتاق بیمارستان و داخل تاکسی مکث می کند که دیگر فرصتی برای پرداخت شخصیت ها یا تامل در مهمترین لحظات و اتفاقات باقی نمی ماند. البته داستان اختتامیه ای به خوبی آغازش دارد ، اگر آن همه کج سلیقگی را در میانه اش نادیده بگیریم. شکل گیری رنگین کمان در افق و عبور سارا از روی پل عابر پیاده ، تصویر هوشمندانه و متناسبی ست اما دقیقن به دلیل بی مایگی چيزي كه در پشت سر دارد قادر نیست تا انرژی اش را در لحظه ی موعود به خواننده منتقل کند. به نظر می رسد که نویسنده از همان ابتدا ، قبل از نوشتن اولین جمله چنین پایانی را در نظر داشته ، در تمام مدت نگارش و همين طور در اواسط کار از مصالحی که باید مقدمات را برای حضور موثر آن مهیا کنند به کلی غافل شده ، و بالاخره در پایان اصرار داشته اختتامیه مورد نظرش به هر قیمتی و بدون در نظر گرفتن آنچه بر سر شخصیت ها و وقایع آمده ، به همان شکلی که از اول مقرر کرده گنجانده شود.ا

***

این دیگر توضیح واضحات است و بسیار شنیده ایم که انتخاب عنوانی مناسب برای یک اثر در هر ژانری که باشد بخشی از خلاقیت هنرمند به حساب می آید. برای من مشخص نیست که نویسنده بر چه اساسی عنوان ا"روگذر عابر پیاده" را برگزیده. آیا صرفن به این دلیل که سارا در پایان داستان از روی آن می گذرد؟ واقعن به این دلیل واهی؟! اگر کار را تا به آخر بخوانیم دليلی براین که رد شدن سارا از روی پل اتفاق تعیین کننده ای است در داستان و یا پل نقش مهمی را در شخصیت و زندگی سارا دست کم در لحظه ی عبور از روی آن ایفا می کند ، نخواهیم یافت. از این که بگذریم سهل انگارانه تر انتخاب واژه ی بی تناسب "روگذر" به جای کلمه ی ساده ا"پل" است. نمی توان آن را به حساب بازی زبانی گذاشت ، در اینجا معنا و کارکردی ندارد و اتفاقن نشان دیگری از همان تردستی ناشیانه ی نویسنده است که به دليل نداشتن اندیشه اي استوار ، در همین آغاز به ریسمان سست آن چنگ آویخته و تا پایان کار نیز دست بردار نیست.ا

***

پیدا است که نویسنده شناخت چندانی از راوی دانای کل نداشته و هر جا که خود دچار غلیان احساسات و همذات پنداری با آدم داستانش شده عجولانه آن را به دانای کل نگون بختش تحمیل کرده. مثلن در جایی می خوانیم:ا

ا...کاش رازش را در دلش نگه داشته بود...کاش ژاکتی چیزی تنش کرده بود...ا

یا در جایی دیگر:ا

ا...حالا می فهمید خواهرش چه می کشید. حالا می فهمید مادرش چه می کشیده...ا

این دانای کل استثنایی علاوه بر آن که یکسره در حال قضاوت برای همه چیز و همه کس است، احکام سفت و سختی را نیز وضع می کند:ا

ا...باید همان روز چمدانش را می بست و برای همیشه پی زندگی اش می رفت...ا

***

اگر در کمال بی انصافی تمامی این ها را هم نادیده بگیریم و بگذریم می رسیم به بدیهیات که دیگر راه گریزی نمی ماند. می رسیم به اصول اولیه ، آن چه که در کارگاه های کوچک و بزرگ داستان نویسی نامش را می گذارند مبانی نگارش. نگاه کنیم به جمله ی زیر:ا

ا...مینا نان تست را که رویش کره و مربا مالیده بود توی بشقاب گذاشت...ا

چه توصیف دقیق و ظریفی!ا

کلمات و ترکیب های تازه:ا

ا...راننده رادیوی ماشین را روشن کرد و با موجش وررفت...ا

احتمالن منظور نویسنده این بوده که راننده با رادیو کلنجار رفته تا موج را تنظیم کند.ا

ا...در افق روبرو ، توده در هم ابرهای خاکستری به هم خورد و آسمان برق زد...ا

در اینجا هم "برق زدن آسمان" باید استعاره از پدیده ی طبیعی "صاعقه" باشد.ا

و حالا کلمه ای تازه را با هم ببینیم:ا

ا...پاکت را روی داشبرت انداخت...ا

می خواهم فکر کنم این مورد آخر تنها یک اشتباه تایپی است. بعید به نظر می رسد که حتی این کلمه ی فرنگی هم در خلال بازی های زبانی نویسنده معرب گشته و به "داشبورت" تبدیل شده باشد!ا

***

در پایان بد نیست نگاهی بیندازیم به کارنامه ی حرفه ای هنرمند آن طور که در سایت ادبی ایشان "جن و پری" آمده است:ا

ا"مادمازل کتی و چند داستان دیگر، اولین مجموعه داستان میترا الیاتی در سال 1380 توسط انتشارات چشمه منتشر شد. این کتاب از سوی منتقدین ادبی مورد توجه بسیاری قرار گرفت و جوایزی مختلفی را همچون : جایزه مشترکِ اولین مجموعه داستان سال 81 بنیاد گلشیری، وجایزه مشترکِ اولی های «خانه ی داستان»، از آن خود کرد.ا
مادمازل کتی شامل 7 داستان کوتاه است.میترا الیاتی علاوه بر داستان نویسی تا کنون داوری چندجشنواره ‌ی داستان کوتاه کشوری از جمله: اصفهان/ مشهد/ خرم آباد/ گرگان... را بعهده داشته. همچنین داور مرحله اول چهارمین دوره ی جایزه ی بنیاد هوشنگ گلشیری در سال 83 و داور بخش نخست و بخش نهایی پنجمین دوره ی جایزه ی بنیاد هوشنگ گلشیری در سال 84 (در بخش مجموعه داستان )این مجموعه سال گذشته به چاپ سوم رسید."ا

تاریخ ارسال داستان "روگذر عابر پیاده" برای سایت "دیباچه" بیست و سوم مهر 1384 بوده ، قضاوت با شما. ا

Tuesday, October 10, 2006

در باره ی آرای تنی چند از شاعران معاصر، مندرج در نشریه ی اینترنتی ماه مگ


علی مسعودی نیا















ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ا" بوسهل را طاقت برسید،گفت : خداوند را کرا کند که با چنین سگِ قرمطی که بر دار خواهند کرد به فرمان امیرالمومنین چنین گفتن؟...حسنک گفت : ا" سگ ندانم که بوده است،...اما حدیثِ قِرمطی به از این باید ..."ا
تاریخ بیهقی –فصل بر دار کردن حسنک وزیر

***

ا" وقتی به نقد اثری می پردازیم ،ناچار باید آن را از کاراکتر مولف جدا کنیم."ا
میشل فوکو

1
چندی پیش ،یکی از دوستان خبرم داد که در سایتی به نام ماه- مگ ،یکی از کارهایی که در " هزار تو " منتشر شده بوده ، با ذکر ماخذی نادرست درج شده است.آن عزیز که عدو هم نبود البته ، سبب خیر شد و حقیر که به قصد کشف صحت و سقم حرف او به سراغ این سایت رفتم ، چیزهایی تازه هم دستگیرم شد و خوشا از این تصادف ها که حسنِ مطلق اند.ا
هر چند در همان قسمت نظرات سایت مربوطه ، به گرداننده ی آن تذکر دادم که در عالم همکاری ، در ذکر مطالب سایر سایتها دقت کند و منبع و ماخذ درست را به خوانندگان معرفی کند ، اما اینجا دوباره گله می کنم و باز می گویم که این کار غیر حرفه ای ، نادرست و توهین آمیز است.کاری ندارم به نیت گرداننده ی محترم و اصلن خیر می گیرم نیتش را.ولی تا زمانی که از این قبیل سهو و عمدها در عرصه ی نشریات اینترنتی رخ می دهد نمی شود جدی گرفتشان و این به جد گرفته نشدن ها به نفع هیچ کس نیست و معنایش به هیچ انگاشتن زحمات دیگران است در جمع و جور کردن مطالب برای وبلاگ ها و سایت هایشان.دفعه ی پیش نیز کار دیگری در سایت خانم هوله درج شده بود ، که مکاتبه کردیم و ایشان توضیحاتی دادند که هر چند قانعم نکرد ، اما به دلم نشست و ماجرا خاتمه یافت.ا
اما آن چیزهایی که گفتم دستگیرم شد ، به نحوی برمی گردد به همین سهو گرداننده ی سایت ماه- مگ و البته خوانندگان محترمش که پیداست همگی از اعزه ی ادبیات هستند بی تعارف و تملق.یعنی مطلب بنده با ذکر ماخذ غلط در این سایت درج شده بود و خوانندگان محترم بدون اطلاع از این قضیه ، حتی به خود زحمت نداده بودند که نظراتشان را در همان ماخذ نادرست مطرح کنند تا لا اقل نویسنده ی بخت برگشته با خبر شود که در باره اش چه می گویند و چه می اندیشند.ا

2
اما حالا که دانسته ام نظرات آن دوستان را ، لازم می دانم که توضیحاتی بدهم در باب آن قضایا تا حداقل اصل ماجرا برای خودم روشن شود.چندی پیش مطلبی از سلسله مطالب نگارنده با عنوان کلی " اروتیسم در شعر معاصر فارسی" در باره ی شعری از خانم گراناز موسوی درج شد که ظاهرا بخشهایی از آن به هر دلیل - اعم از تفاهم آنها یا نفهمی بنده یا سوء تفاهم طرفین – خوشایند دوستان نبوده است.من قصد دفاع از خودم را ندارم.اصلن بی معنی می دانم این کار را،چرا که من درست یا غلط، نظرم را گفته ام و تفو بر آن منتقدی که ریا کند و بگوید نقدم با نظرم توفیر دارد.مضحک تر از این گزاره چه می تواند باشد ؟چنین اعترافی چیزی نخواهد بود به غیر از همان دودوزه بازی و قلم به مزدی که شکر خدا کم هم نداریم در این دوران و از نظر محصولات نان قرض دادن و زیر آب زدن به خودکفایی که رسیده ایم هیچ، می توانیم مقادیری هم به ممالک دیگر صادر کنیم(که گویا کرده ایم؟!بله؟!).ا
اما از نوشتن این توضیح و تکمله قصدی دیگر دارم که در انتهای این مقال به آن خواهم پرداخت.در پاره ای از مطلب مذکور نام چند تن از شاعران را آورده بودم به عنوان مصداقی از...اصلن عینِ گزاره ی بنده را بخوانید:ا

اسلوب شعري شاعراني چون مريم هوله، ساقي قهرمان، ليلا فرجامي، كيميا آرين، ژيلا مساعد، مانا آقايي و تا حدودي مليحه تيره گل، اگر بر اساس خشم و عصيان و طغيان كلام و مضمون بنا شده، آن عصيان عزيز و كوبنده كه ما را به هم ذات پنداري با مولف وادارد، يا از دست رفته، يا در سطح مانده و نقبي به درونِ مخاطب نمي زند. در مقابل شعرهاي ملايم تر و دروني تر گراناز موسوي، بهاره رضايي، روجا چمنكار و تا حدودي پگاه احمدي، عصياني نهادينه شده و ريشه اي در متن خود دارند كه دلنشينيِ رنج آوري را به آثار آنان تزريق مي كند.ا

و در جایی دیگر هم گفته ام:ا

اين عرياني گاهي مي تواند چنان زننده و بي جا و اغراق آميز باشد كه شعر را به كل فاسد و سخيف سازد. مثل عرياني فروغ در كتابهايي كه قبل از تولدي ديگر منتشر كرده. اما در دو كتاب تولدي ديگر و ايمان بياوريم... فروغ عرياني را در مويرگهاي شعر دوانيده و به پاره اي از وجود شعري بدل كرده.ا

و اما عین نظر دوستان شاعر را در ذیل می آورم و تک تک به بررسی آنها می پردازم .ا
شاعر محترم خانم مانا آقایی چنین فرموده اند:ا

عجب! پس رسالت شاعر در نجیب بودن بود و ما نمی دانستیم! معلوم است آقای منتقد وقت چندانی صرف دنبال کردن شعر زنان نمی کند وگرنه نگاه اروتیک ساقی قهرمان، مریم هوله و کیمیا آرین را در یک رده مساوی با شعر خانم ها لیلا فرجامی، بنده، و خانم ها ملیحه تیره گل و ژیلا مساعد قرار نمی داد. یا حداقل در اثبات ادعاهای خود مبنی بر سطحی ماندن عواطف سرکش و عصیان در شعر این دسته شاعران و بالعکس آن قوی بودن این عناصر در شعر دیگر شاعران زن چند مثال محکمه پسند می آورد. علم کردن این شعر از خانم موسوی که اتفاقا از غیراروتیک ترین شعرهای این شاعر خوب نیز هست نشان می دهد که آقای منتقد چقدر با مقوله تن و عریانی بیگانه هستند. ایشان حتی تلاش های پرده درانه و صادقانه فروغ و تن نگاری های او را در ابتدای فعالیت ادبی اش نادیده گرفته و سخیف می داند. نگاه مذهبی آقای منتقد خود را از لابلای سطور به خوبی نشان می دهد. یادم باشد از این به بعد وقت شعر گفتن چادر سرم کنم! والسلام.ا

لازم نیست خانم! شما اگر بیکینی هم به تن کنیدیا نکنید، به حال من فرقی نمی کند.به من چه که شما چه می کنید.من چشم چرانی ام را در اندام شعری شما خواهم کرد و آنجا ذهنیت شما را برهنه خواهم دید.اما شما هم ظاهرن وقت چندانی صرف خواندن مطالب پیش رویتان نمی کنید. بنده کی و کجا نوشته ام که نگاه اروتیک سرکار علیه – که متاسفانه یا خوشبختانه چند شعرتان را دوست دارم- با سایر کسانی که نام برده ام یکی است؟من حرف از اسلوب ذهنیت شعری زده ام.شما و کسانی که نام برده ام از منظر من در حیطه ی شعر عصیان و اعتراض کار می کنید.ضمن این که اصلن لازم نمی دانم در مطلبی که در باره ی کار کس دیگری نوشته ام بیایم یک به یک مصداقهایم را تشریح کنم و دلیل محکمه پسند ( پیدا کنید محکمه را!) ارائه دهم.من کی ذهنیت شما و خانم آرین و سایرین را مساوی گرفته ام.دزد حاضر و بز حاضر.تاویل شما برای خودتان محترم، ولی پرخاش با اعتراض باید یک فرق هایی داشته باشد.با حرف توی دهن گذاشتن که به جایی نمی رسیم.ضمنن بفرمایید از کجای آن مطلب استنباط کرده اید که بنده به شعر گراناز موسوی پسوند اروتیک چسبانده باشم؟ من فقط استفاده ی او از المانهای اروتیک را تحلیل کرده ام.اصلن گراناز موسوی چه احتیاجی دارد که بنده بخواهم شعرش را علم بکنم یا نکنم؟من نه ایشان را دیده ام و نه اصلن فکر می کنم ایشان بنده را بشناسند.ا
به فرض که حق با شماست و منِ " آقای منتقد" به کل با قضیه ی تن و عریانی بیگانه.کجای مطلب مذکور ادعایی کرده ام در تن شناسی و نودیسم؟حرف من فقط و فقط از عریانی و عصیان مضمون کلام بوده .اگر به دنبال مضامین مطروحه ی سرکار علیه بودم ، به سایتهای سه کاف سر می زدم .ا
در باره ی فروغ اما با شما موافق نیستم و هستم.موافق نیستم چون نظرم این است که عریانی باید از سطح به عمق شعر دمیده شود . حالا اگر کسی می خواهد روی صحنه ی شعرش استریپ تیز کند ، به بنده ربطی ندارد.من نظر خودم را می گویم.اما از طرفی با شما موافقم چون دوباره که متن راخواندم حس کردم باید می گفتم کارهای اولیه فروغ در قیاس با کارهای بعدیش چنین کیفیتی دارند.از این نظر حق به جانب شماست و حرف حساب هم جواب ندارد.شما که نمی خواهید بگویید در ترازوی نقد ، مثلن شعر " گناه" فروغ عزیز با مثلن " ای ایران" برابری می کند؟نگاه فروغ در شکستن تابوها یک ماحصل با ارزش از تمام آثار اوست و در این هیچ شکی نیست.ا
کشف نگاه مذهبی بنده هم از آن حرف هاست!!! اصلن به فرض که بنده مذهبی دو آتشه و افراطی. این چه ربطی دارد به اصل قضیه؟پس اگر مثلا قیصر امین پور یا عبدالجبار کاکایی خواستند در باره ی اروتیسم در شعر شما نقدی بنویسند باید گردنشان را زد؟دنیا را این قدر کوچک نبینید خانم آقایی ،که نیست به آن کوچکی ها که شما گمان می کنید.شما می خواهید مطلب مرا نقد کنید یا شخصیت مرا؟ا

***

اما سرکار خانم فریبا شاد کهن نیز چنین فرموده اند:ا

دوست گرامی آقای مسعودی نيا سلام.من تا كنون دو نقد از شما خوانده ام يكی در مقابل كاری از خانم كيميا آرين (اروتيسم در شعر معاصر فارسي)و اينبار خانم گراناز موسوي.به نظر می رسد تيترهای انتخابی شما و مضمون اروتيسم با هيچ كدام اين اشعار سنخيتی ندارند.تن و رابطه ي جنسي در عشق ،اروتيسم،كرايه ی تن،گروتسك،تجاوز و اشكال ديگر كاملا موضوعات مجزا و قابل تفكيكی هستند كه در هر دو مقاله ی شما تحت عنوان اروتيسم نام گذاری شده اند.و ديگر اينكه شما خود در مطلب بالا ذكر كرده ايد:(گراناز موسوي شاعري است كه در سرايش خود را محدود به قيود عرفي نمي داند و همواره شعري سركش دارد و تلاشي در خور براي افزودن نرمهاي تازه و كشف ظرفيتهاي جديد شعر.اما چند سطر پايين تر اين ملاك سرايش را با قضاوتی بر مبنای سخيف و فاسد بودن عريانی فروغ در كتابهای پيش از تولدی ديگر؛زير سوال می بريد. و ديگر اينكه شما به ا"خشم و عصيان و طغيان كلام" گروهی از شاعران اشاره كرده ايد كه زبان و نگاه و نگرش و خشم هر كدام آنان با ديگری بسيار متفاوت است و ديگر اينكه بر اساس كدام سندها اسلوب شعری همه ی شاعران نامبرده را خشم می دانيد؟!!!و نكته ی ديگر شما از كدام مخاطبان سخن می گوييد؟آيا مخاطبان شعر و هر هنر ديگر امت واحدی محسوب می شوند كه اگر فردی يا گروهی از آنها ؛شعرهای شاعری را نپسنديد ملاك مشتی از خروار است و آماری ست به نيابت از همه ی مخاطبان؟آيا زمان پذيرش اين مسئله نرسيده كه هر شاعر و شعری مخاطبان خود را داراست.آنچه كه نقبي به درون شما نمي زند به عنوان يك فرد؛به عنوان مخاطبی كلی مورد پذيرش نيست.آنچه كه برداشت شخصی من است شما در بكار بردن نامها و قضاوتتان دچار شعار زدگی و بی دقتی گسترده و عميقی شده ايد.برايتان آرزوی موفقيت دارم.ا

نکته ی اول این که تیتر کلی تمام سلسله مطالب مندرج در دوره ی قبلی هزارتو همین اروتیسم در شعر معاصر فارسی بوده و منظور هم به گواه خود مطالب ، استفاده از المانهای اروتیک در شعر امروز و دیروزِ نزدیک بوده است.این سوء تفاهم را می گذارم به گردن سایتهایی که دو مطلب مذکور را بدون ذکر ماخذ منتشر کردند و طبعن شما هم نتوانسته اید پیشینه مطالب را داشته باشید.بنا بر این قصد من اصلن بررسی شعر اروتیک معاصر نبوده که بخواهم تفکیک مورد نظر شما را اعمال کنم.در باره ی فروغ هم بی زحمت رجوع کنید به چند سطر بالاترو توضیحم به خانم آقایی.ا
اما درباره ی شعرای مذکور مقصود من کلیت شعر اعتراض و نفرت است که زاییده ی خشم است و بالطبع هر کس خشمش را به نوعی بروز می دهد.یکی قداره می کشد ، دیگری شکستنی ها را می شکند و یکی هم چاک دهان را باز می کند و لیچار می بافدو یکی هم می رود و در خفا دامن دامن اشک می ریزد.در شعر کسانی که نام بردم خشم بعد از غلبه بر شاعر عنان رها می کند و بر شعر حاکم می شود.اما در شعر گروه دوم ، شعر بر خشم حکم فرما می شود و عنان خشم را در اختیار می گیرد.ا
اما در باره ی قضیه مخاطب .از بخت خوش شما و همه ی مخاطبان جدی شعر ، بنده نماینده و نایب هیچ مخاطبی نیستم.نقد اما یعنی نظر شخصی یک فرد در باره موضوعی خاص . بنا بر این کل " به نظر من" گفتن ها به قرینه ی معنوی نقد حذف می شود.ثانیا من کجا گفته ام که شعر افراد نامبرده را نمی پسندم ؟ اتفاقن من بسیاری از شعر های مساعد، تیره گل، آقایی، فرجامی و ... را بسیار دوست دارم و می پسندم و هر جا هم مجالی بوده در منقبتشان مقالی پرداخته ام.بحث من بر سر استفاده از خشم و عصیان است.مگر این که منظورم را بد رسانده باشم ، که در این صورت هم دیگر شده و عمدی در آن نبوده.حالا من بخواهم مانا آقایی و امثالهم را خراب کنم؟ چه کسی را خراب کرده ام؟ خودم را یا آنها را؟شعریت شعر بهترین شاهد و زمانه عادل ترین مخاطب و داور است.حالا من هی شعار بدهم.شعر به قول شاملوی عزیز کار خودش را می کند ، به شرطی که شعر باشد.با این حال نظر شما منطقی و حرفه ای بیان شده و محترم است.ا

***

و اما این نظر را هم بخوانید از خانم لیلا فرجامی که من همواره پدیده ای ناب می دانمشان در شعر مهاجرت:ا

با سلام. نگرش مردسالارانه ی مفرط آقای مسعودی نیا حیرت برانگیز نیست. در تاریخ ادبیات ما مادر همیشه مقدس و نجیب و بی عیب است. آقای ناقد تنها با اروتیسم زنانه ی ناب و نجیب ارتباط می گیرد، و حتی در تشخیص اروتیسم هم دانش چندانی ندارد و چند سطر از غیراروتیک ترین شعرهایی را آورده است که خواننده گان تا بحال خوانده اند. خانم موسوی شاعر بسیار خوبی ست و من همیشه کارهایشان را دنبال کرده ام اما ناقد اصلاً به طرزی بسیار کوته نظرانه و خودمحورانه به اشعار ایشان پرداخته اند. در حقیقت مسئله ی ما مسئله ی کمبود چند ناقد باسواد و درست و حسابی ست نه بحران شعر و قحطی شاعر. با امید موفقیت برای شما.ا

در باره ی این که شعر گراناز موسوی اروتیک نبوده ،بی زحمت رجوع کنید به چند سطر بالاتر و پاسخم به خانم شاد کهن. نگرش مرد سالارانه ی بنده را البته نمی دانم از کجا استخراج کرده اند.من دارم در باره ی استفاده ابزار اروتیک در شعر گلویم را پاره می کنم و دوستان ظاهرا تمایل دارند به پاره کردن هفت چاکِ شخصیتی بنده.لیلای عزیز! من اهل مانیفست دادن در باره ی زن سالاری و مرد سالاری نیستم.اصلن دهنم می چاید که بخواهم از این گنده فلانیها بکنم. برای من مهم نیست که در باره ام چه فکر می کنید و اصلن مرا چقدر می شناسید.اگر قرار ما در این سلسله مطالب ، مثل دوره ی جدید ، نقد کلیت اشعار بود ، به جاهای دیگری می رسیدیم یقینن.غرض تنها بررسی شعر از یک جنبه ی خاص بوده که آن هم طبق فرمایش شما بنده سوادش را نداشته ام و کوته نظری به خرج داده ام.گیرم که این طور باشد.اصلن قطعن همین طور باشد.من که ادعایی ندارم.کارکی می کنم و دلم می خواهد سایرین هم این کارک ها بخوانند .برداشت شما حالا این طور بوده و حرفی در آن نیست. اما تعمیم برداشتتان به روانکاوی بنده را نمی توانم بپذیرم.به نظر من هر نوع " ایسمی" - از جمله فمینیسم و آنتی فمینیسم- به یک " ایسم" ختم می شود که قاتل ذهنیت انسان خواهد بود و آن " فاناتیسم" است.ا

***

می بخشید که پر گفتم .اما گاهی علی رغم میل باطنی ، لاجرم هایی پیش می آید که ما را از آنها گریزی نیست. ترور شخصیتی روش کلاسیک تخته قاپو کردن است و اتفاقن روش خوبی هم نیست.اگر خوب بود تاریخِ سراسر تسویه حساب و رجز خوانیِ ما سر نوشت دیگری می یافت به از این که اکنون هست.قصدم از پاسخ گویی به دوستان به هیچ وجه اعلام برائت نیست از گناه ناکرده.فقر نقد و منتقد کم سواد مورد اشاره ی خانم فرجامی را بنده هم باور دارم.اما دو چیز را هم نباید فراموش کرد:ا
نخست این که نقد متعلق به جوامعی است که ذهنیت دموکراتیک دارند.یعنی شخصیت منتقد ولو این که در نکوهش آثار(و نه شخصیت) دیگران بی رحم و حتی عصبی قلم بزند ، باید مصونیت داشته باشد.نه آن که هرکس مطالب را با سلیقه ی خودش موافق ندید ، شخصیت منتقد را زیر رگبار بگیرد.ا
دوم این که مسلمن هر کس به اندازه ی دریافت و ادراک خودش ،حق دارد در باره ی هر پدیده ای از جمله شعر اظهار نظر کند.معیار کم سوادی و پرسوادی هم آن قدر نسبی است که اصلن مطرح کردن آن کودکانه به نظر می آید.صرف تمرین تاب آوردن شنیدن آرای دیگران تمرینی مبارک است و خصیصه ای را در انسانها بیدار می کند و فزونی می بخشد که گمانم به آن ظرفیت بگویند.ا
راه دیالوگ را نباید بست.نظر تمام عزیزانی که لطف کرده و مطالب مرا خوانده اند محترم است. فقط حتی المقدور جایی درج شود که حقیر بختِ خواندن و دیدنشان را داشته باشم.شاید شد و بهتر شناختیم همدیگر را.می شود؟ نه؟!...ا