Wednesday, May 31, 2006

قابلیت رمان


محمد رحیم اخوت

جسم و جان
فردا












در یکی از روزهای گرم تابستان 1358 نوشته یی را در "کتاب جمعه" خواندیم با عنوان "کلاه کلمنتیس"٬ از نویسنده یی ناآشنا به نام میلان کوندرا که فقط با عبارت "نویسنده ی معاصر چک" معرفی شده بود٬ و به ترجمه ی مترجمی نام آشنا به نام احمد میرعلایی:ا
در فوریه ی1948، رهبر کمونیست٬ کلمنت گوتوالد٬ در پراگ بر مهتابی قصری به سبک باروک قدم گذاشت تا برای صدها هزار نفر انسانی که در میدان شهر قدیم ازدحام کرده بودند سخن بگوید. لحظات سرنوشت سازی که فقط یکی دوبار در هر هزار سال پیش می آید.ا
گوتوالد را رفقا دوره کرده بودند٬ و کلمنتیس در کنارش ایستاده بود. دانه های برف در هوای سرد می چرخید٬ و گوتوالد سرش برهنه بود. کلمنتیس که نگران سرما خوردن او بود٬ کلاه لبه خزدار خود را از سر برداشت و بر سر گوتوالد گذاشت.ا
عکس گوتوالد در حالی که از مهتابی با ملت سخن می گوید و کلاه خزی بر سر دارد و رفقا دوره اش کرده اند٬ هزاران بار توسط دم و دستگاه دولتی چاپ شد. تاریخ چکسلواکی کمونیست بر آن مهتابی زاده شد. به زودی هر بچه ای در سراسر کشور با آن عکس تاریخی آشنا شد؛ از راه کتاب های مدرسه؛ دیوار کوب ها و نمایشگاه ها. چهار سال بعد کلمنتیس به خیانت متهم شد و به دارش آویختند.ا
اداره ی ارشاد ملی بی درنگ نام او را از تاریخ محو کرد و البته چهره اش را از همه ی عکس ها تراشید. از آن تاریخ تا کنون گوتوالد تنها بر مهتابی ایستاده است و آنجا که زمانی کلمنتیس ایستاده بود فقط دیوار لخت قصر دیده می شود. تنها چیزی که از او باقی مانده، کلاه اوست که همچنان بر سر گوتوالد قرار دارد.ا
جمله ی "تلاش انسان در برابر قدرت، تلاش حافظه است در برابر نسیان" که در دنباله ی این مطلب آمده بود، در آن روزهای گرم و پرخروشی که کمتر کسی فرصت خواندن یا اندیشیدن مباحث غیر سیاسی (!؟) را داشت می توانست هشدار دهنده باشد.ا
برخلاف گفته ی کوندرا، این گونه لحظه های حساس "فقط یکی دو بار در هر هزار سال" اتفاق نمی افتد. پیش از آن نیز نمونه های تاریخی دیگری را از این "لحظات سرنوشت ساز" و پیامدهای آن را یعنی محو کردن نام و چهره ی آدم ها از اسناد و عکس های تاریخی می شناختیم که معروف ترین نمونه اش تروتکسی بود در تاریخ انقلاب سوسیالیستی کشور شوراها. با این همه، "تلاش حافظه در برابر نسیان"، یعنی "تلاش انسان در برابر قدرت"، تلاشی نبود که به این راحتی به ثمر بنشیند.ا
در آن زمان مترجم این مطلب درخشان، و معرف این "نویسنده ی معاصر چک" به زبان فارسی، در ایران نبود. سالی بعد، وقتی میرعلایی به ایران و اصفهان بازگشت، به او پیله کردم که چرا آثار این نویسنده را ترجمه نمی کند؟
می گفت: قسمت هایی ش را نمی توان چاپ کرد.ا
میرعلایی مترجمی نبود که به مثله کردن یک اثر و حذف قسمت هایی از آن رضایت دهد. او این کار را نوعی خیانت حرفه ای می شمرد. چیزی شاید شبیه محو کردن آدمی از تاریخ یک سرزمین که تنها کلاه او در یک عکس می ماند بی این که شناخته شود.ا
به میرعلایی می گفتم: انتخاب یک تکه از یک اثر هم که همان است!ا
شش سال بعد، پاسخم را در "یادداشت مترجم" بر مجموعه ی "کلاه کلمنتیس" که به صورت کتابی چاپ شد یافتم:ا
ا"هر کتاب {این نویسنده} مجموعه یی ست از شش یا بیشتر نوشته ی مستقل {...} و باز این نوشته ها خود به قطعات کوچک تری تقسیم می شوند که، با وجود آن که خط فکری را دنبال می کنند، گاه نامتجانس می نمایند. مجموعه ی این قطعات، به زعم کوندرا، کلی را می سازند که همان تاثیر رمانی پیوسته را دارد. قضاوت درباره ی توفیق او را به خوانندگان وامی گذارم، و فقط این نکته را از آن جهت مطرح می سازم تا گزینش نوشته های مندرج در این مجموعه را توجیه کرده باشم".ا
آن قسمت هایی را که میرعلایی می گفت "نمی شود چاپ کرد"، صحنه ها و روابط جنسی آدم های داستان است که گویا در تمام آثار این نویسنده وجود دارد و به تعبیری کلید روابط انسانی است.ا
صحنه های جنسی در نوشته های میلان کوندرا زائده ای بر آثار او نیست. این صحنه ها، به قول خود نویسنده، "جوهر موقعیت" های داستان است. بنابراین، حذف آن ها تهی کردن کالبد داستان است از جان و جوهر آن.ا
ا"یان مک ایوان" در مصاحبه اش با میلان کوندرا از او می پرسد: "آیا باید کلید همه ی روابط انسانی را در روابط جنسی جست؟ آیا آنچه میان یک زن و مرد اتفاق می افتد آیینه ای برای همه ی روابط انسانی است؟". کوندرا پاسخ می دهد: "نمی دانم. مسلما موقعیتی بسیار افشا کننده است؛ اما دوست ندارم بگویم که همه چیز در آن متوقف می شود"؛ و ادامه می دهد: "این امر اگر جوهر موقعیتی را آشکار نکند، جایی در رمان ندارد. شخصیت های من وقتی عشق بازی می کنند ناگهان به حقیقت زندگی یا رابطه ی خود چنگ می اندازند"؛ و در اشاره به کتاب هایش تاکید می کند ا"این عمل عشق بازی اساس همه ی کتاب است". در اشاره به رمان سبکی تحمل ناپذیر وجود (بار هستی) در مورد "ترزا" می گوید: "درون مایه یی که شخصیت او بر آن مبتنی ست، ناگهان حین عشق بازی آشکار می شود". از این رو "صحنه های جنسی به کار روشن کردن شخصیت ها و موقعیت ها می آیند".ا
بنابراین زدودن این صحنه ها از رمان های میلان کوندرا، فقط حذف یکی دو صحنه یا چند صفحه و یک فصل از کتاب نیست؛ تهی کردن رمان است از جوهر و درون مایه ی آن. این چیزی است که میرعلایی می دانست و دیگر مترجمان آثار کوندرا نمی دانند یا خودشان را به گوش کری می زنند.ا
به نظر میلان کوندرا آن چیزی که به راستی "فضاحت" یا فاجعه ی انسانی ست، جنگ و جنایت یا خودکامگی نیست؛ "حدود قابلیت انسان" است برای این گونه کارها که نوعی "مسئله ی مردم شناختی" است. او می گوید هیچ قدرتی نمی تواند انسان را به کاری وا دارد که فراتر از "حدود قابلیت" اوست. اگر جنگ و جنایت وجود دارد به این دلیل است که "انسان می تواند بکشد". اگر ستم وجود دارد برای این است که انسان توانایی تحمل ستم را دارد. و این یک فاجعه است. "اگر انسان قابلیت کشتن نداشت هیچ نظام سیاسی نمی توانست جنگ راه بیندازد". اگر انسان توانایی تحمل ستم را نداشت هیچ نظام ستمگری پایدار نمی ماند؛ یا اصلا به وجود نمی آمد. ا"فاجعه" نه در خواسته های قدرت، بلکه در تن دادن به خواسته های قدرت است.ا
رمان این قابلیت را دارد که چنین ادراکی را – که در نوشته یی فلسفی یا جامعه شناختی شکلی مضحک و ساده لوحانه به خود می گیرد – به خواننده بدهد. به همین دلیل است که مثلا می بینیم در یک رمان میان یک تجاوز جنسی و یک تجاوز نظامی نوعی این همانی کامل احساس می شود. ا"جوهر موقعیت" در این هر دو، "وضعیت تجاوز" است. به همین ترتیب، وقتی یک عمل جنسی با "ترحم" یا "انتقام جویی" یا حیوانیت یا خشونت همراه باشد، همین ترحم و خشونت است که "جوهر موقعیت" است و ادراک می شود.ا
با چنین ادراکی است که می توانیم غیبت عشق را که بنیاد انسان گرایی ست احساس کنیم. زیرا حتی ترحم "بنیادی ناممکن برای عشق است". از این رو می توان این برداشت "مک ایوان" را پذیرفت که "رمان این قابلیت را دارد که به ما ادراک ویژه یی از جهان بدهد؛ که به ما بینش هایی عطا کند که هیچ شکل دیگر جست جو قادر به دادن آن بینش ها نیست". و نیز این حرف میلان کوندرا را می توان فهمید که "رمان تنها وسیله یی ست که می توان با آن وجود انسانی را با تمام جنبه هایش {و در هر دو وجه خصوصی و اجتماعی} تشریح کرد، نشان داد، تحلیل کرد، پوست کند".ا
رمان همواره با "نوعی شکاکیت ذاتی" به مقابله با "نظام های فکری" (ایدئولوژیک) برمی خیزد؛ زیرا فرض اساسی و آغازین رمان این است که "گنجاندن زندگی بشری در هر نظامی ناممکن است". وجه به اصطلاح سیاسی رمان های میلان کوندرا را فقط از این دیدگاه می توان دریافت: مقابله با هر نوع نظام ایدئولوژیک؛ و طبعا مقابله با هر نوع قدرت سیاسی. وگرنه اگر آثار او را به منزله ی سندی سیاسی، "چه راست و چه چپ"، کاهش دهیم، بی راهه رفته ایم. همین است که او را ا"عصبانی" می کند. می رنجاند. او این را "طرز فکر روزنامه نگارانه"، ا"طرز فکری شتابزده"، و نوعی اندیشه ی عوامانه می داند که به ا"اندیشه واقعی مجال نمی دهد". او این را "برداشت بدی" می شمارد که ا"فقط یک جنبه{از واقعیت یا وضعیت بشری} را می بیند". او می گوید: از رژیم های کمونیستی متنفرم؛ "اما از آن ها، در مقام یک شهروند متنفرم. ا{...همان طور که} فلوبر از جامعه ی بورژوایی متنفر بود. اما اگر مادام بوواری را فقط به عنوان ردیه یی بر بورژوازی بخوانید، کتاب را به طرز وحشتناکی اشتباه فهمیده اید". همین طور اگر آثار میلان کوندرا را، به استناد صحنه جنسی آن، یک نوشته ی پورنوگرافی بدانیم. در هر دو حال ا– به یک اندازه – بی راهه رفته ایم. همین بی راهه هاست که کارگزاران فرهنگی نظام های خودکامه ی ضدکمونیستی و به اصطلاح اخلاق گرا را سرگردان می کند. از یک طرف، از این اسناد درخشان ضد کمونیستی نمی توانند چشم بپوشند؛ و از طرف دیگر، صحنه های غیر اخلاقی آن را نمی توانند تحمل کنند. چه می کنند؟ به پاره پاره کردن آن می پردازند و...ا